کامپیوتر-علمی-معنوی

این وبلاگ یک وبلاگ علمی وتفریحی با مطالب گوناگون است ِ که به مرور به ان افزوده می شود

کامپیوتر-علمی-معنوی

این وبلاگ یک وبلاگ علمی وتفریحی با مطالب گوناگون است ِ که به مرور به ان افزوده می شود

داستان زیبا “کفش ها بهشتی”

تا کریسمس چند روز بیشتر نمانده بود و جنب و جوش مردم برای خرید هدیه

کریسمس روزبه روز بیشتر می شد . من هم به فروشگاه رفته بودم و برای

پرداخت پول هدایایی که خریده بودم ، در صف صندوق ایستاده بودم .

جلوی من دو بچه کوچک ، پسری ۵ ساله و دختری کوچکتر ایستاده بودند .

پسرک لابس مندرسی بر تن داشت ، کفشهایش پاره بود و چند اسکناس را در

دستهایش می فشرد .

لباس های دخترک هم دست کمی از مال برادرش نداشت ولی یک جفت کفش نو در

دست داشت . وقتی به صندوق رسیدیم ، دخترک آهسته کفشها را روی پیشخوان

گذاشت . چنان رفتار می کرد که انگار گنجینه ای پر ارزش را در دست دارد

صندوقدار قیمت کفشها را گفت :«  ۶ دلار » .

پسرک پولهایش را روی پیشخوان ریخت و آنها را شمرد : ۳ دلار و ۱۵ سنت .

بعد رو به خواهرش کرد و گفت : « فکر کنم باید کفشها را بگذاری سر جایش… »


دخترک با شنیدن این حرف به شدت بغض کرد و با گریه گفت : « نه !نه! پس

مامان تو بهشت با چی راه بره ؟ »

پسرک جواب داد : « گریه نکن ، شاید فردا بتوانیم پول کفشها را در بیاوریم . »

من که شاهد ماجرا بودم ، به سرعت ۳ دلار از کیفم بیرون آوردم و به صندوقدار دادم .

دخترک دو بازوی کوچکش را دور من حلقه کرد و با شادی گفت : « متشکرم خانم …  »

به طرفش خم شدم و پرسیدم : «منظورت چی بود که گفتی : پس مامان تو بهشت
با چی راه بره ؟ »

پسرک جواب داد : « مامان خیلی مریض است و بابا گفته که ممکنه قبل از

عید کریسمس به بهشت بره ؟ »

دخترک ادامه داد : « معلم ما گفته که رنگ خیابانهای بهشت طلایی است ،

به نظر شما اگه مامان با این کفشهای طلایی تو خیابانهای بهشت قدم بزنه

، خوشگل نمی شه ؟ »

چشمانم پر از اشک شد و در حالی که به چشمان دخترک نگاه می کردم ، گفتم:

« چرا عزیزم ، حق با تو است ، مطمئنم که مامان شما با این کفشها تو

بهشت خیلی قشنگ میشه ! »

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد